❤آرمیتا و آنیتا❤❤آرمیتا و آنیتا❤، تا این لحظه: 19 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
❤وبلاگ جون❤❤وبلاگ جون❤، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

◕‿◕ خاطرات دوقلوها ◕‿◕

خاطرات این چندروز

سلام سلام من آنیتا هستم ( همونی که بیشترین پست هارو گذاشته!!) من نمیدونم چرا این روزا اینجوری شده ؟ آرمیتا انگار با من لج شده . من خیلی دوسش دارم   اما از این رفتاراش خیلی بدم میاد  مثلا" من میرم پیش مامان , اون بوسم میکنه سریع قهر میکنه و میره تو اتاقش !!! منم دوست ندارم قهر کنم ولی میرم دم اتاقش در و باز نمیکنه و من نمیدونم چکار کنم  بعدش هم به مامان میگم مامان برو آرمیتا رو هم بوس کن ناراحت نباشه  ( چقدر فداکارم من !!!!!) تازه دیروز هم به خاطر اون من کلی دعوا شدم  آخه زده جادستمالی شکستنی مامان رو شکونده و بعد فرار کرده !!! من اومدم ببینم چی شده که متأسفانه مامان فکر کرد ...
22 دی 1393

دختر خالمون

سلام دوستان خوبم . روز جمعه من و آرمیتا و دختر خاله ی گلمون آدرینا جون رفتیم پارک خیلی خوش گذشت اما نتونستم عکس بگیرم فقط عکس خودشو از تابستون داشتم : بستنی خورده خانومی ببین چکار کرده !!!         ...
22 دی 1393

برف پارسال ...

داشتیم عکس هارا نگاه میکردیم که یا پارسال افتادیم که برف شدید بود . و ما یک آدم برفی بامزه درست کردیم . دعا کنید امسال هم برف ببارد و دوباره ما  ادم برفی بسازیم .... هـــــــــــــــی  خیلی خوش گذشت . به جای دماغش که هویج نداشتیم دکمه گذاشتیم . خخخخ   ...
18 دی 1393

هنر دست ما !

سلام. دیروز من یعنی آنیتا و خواهرم آرمیتا هنر به خرج دادیم و یک ظرف میوه بامزه درست کردیم . خیلی خوشمزه بود جاتون خالی  بعدش هم در پختن شام به مامان کمک کردیم . خلاصه خیلی خوب بود اینم عکسش :   ...
18 دی 1393

حادثه من

اگه بگین باور نمیکنم , نمیدونم چی ولی باید باور کنید ! من یعنی آرمیتا در 3 سالگی از پنجره افتادم و هنوز زنده ام ! ولی دستم شکست متأسفانه. از پنجره ی خونه ی مادر بزرگم به لطف آنیتا افتادم ! البته 1 طبقه بود فقط  من داشتم  روی صندلی میچرخیدم که آنیتا اومد و صندلی رو نگه داشت و من با کله رفتم تو باغچه . البته زیادم بد نبود آخه 1 هفته نرفتم مهدکودک     عکس دستم که شکست را ندارم وگر نه میگذاشتم   ...
18 دی 1393

فستیوال

میخوام برگردم به خاطرات گذشته برگردم . یک روز رفتیم فستیوال 2 قلوها از پیر تا جوان اونجا بودن  و ما  دوست های زیادی پیدا کردیم . دوست های بابام که دوقلو بودند هم اونجا بودند ! خلاصه خیلللللی خوش گذشت در حد عالی . چند تا عکس در فستیوال :       و خودمون ( اولی از سمت چپ من و دومی آرمیتا ) نظر یادتون نره دوستای خوبم   ...
18 دی 1393