❤آرمیتا و آنیتا❤❤آرمیتا و آنیتا❤، تا این لحظه: 19 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
❤وبلاگ جون❤❤وبلاگ جون❤، تا این لحظه: 10 سال و 4 روز سن داره

◕‿◕ خاطرات دوقلوها ◕‿◕

مصاحبه

وای هیچ وقت اون روزو یادم نمیره !  من و آرمیتا به تلویزیون رفتیم و باهامون   مصاحبه کردند !  خلاصه خیلی خوش گذشت آخرشم بهمون جایزه دادند ! راستی این اتفاق مال یکی دو سال پیشه ها !   عکس من در اون روز :       ...
18 دی 1393

تولدمونه ! هورااااا

وای باورم نمیشه امروز میشه 10 سالمون ! خیلی خوشحالیم .امروز دوستامون هم میان ! وااااااااااااااای خیلی خوشحالم . امیدوارم به خوبی بگذره همه ی کاراشو کردیم . لباس تولدمون هم مثل کفشدوزکی هست   تولد ما : و متولدین امروز :   اینم ما :     عکس کارت دعوت و برگه ی یادگاری و... در ادامه ما فکر کردیم که تولدمون رو با تم کفشدوزک بزنیم برگه ی نوش جان :     برگه ی یادگاری :   کارت دعوت :   امیدوارم خوشتان آمده باشد     ...
18 دی 1393

برف پارسال ...

داشتیم عکس هارا نگاه میکردیم که یا پارسال افتادیم که برف شدید بود . و ما یک آدم برفی بامزه درست کردیم . دعا کنید امسال هم برف ببارد و دوباره ما  ادم برفی بسازیم .... هـــــــــــــــی  خیلی خوش گذشت . به جای دماغش که هویج نداشتیم دکمه گذاشتیم . خخخخ   ...
18 دی 1393

هنر دست ما !

سلام. دیروز من یعنی آنیتا و خواهرم آرمیتا هنر به خرج دادیم و یک ظرف میوه بامزه درست کردیم . خیلی خوشمزه بود جاتون خالی  بعدش هم در پختن شام به مامان کمک کردیم . خلاصه خیلی خوب بود اینم عکسش :   ...
18 دی 1393

تولد ما

هوراااااااااااااااا .  فردا تولدمونه و میشه 10 سالمون امیدوارم بهترین تولد بشه . ولی نمیتونیم عکس هاشو بزاریم آخه دوست هامون هم دعوت هستند شاید خوششون نیاد به هر حال خیلی خوش میگذره . میدونم  الآن هم که آنیتا خوابه و به فکر  فردا نیست     ...
18 دی 1393

یادداشت مامان جونمون

دلنوشته ی مامان : من فرزندانم را خیلی  دوست دارم اما داشتن فرزندان 2قلو برای همه ی مادرها سخت است. من یک پسر هم دارم , ارین . اون اگه نبود نمیدونستم چه کار کنم. ارمیتا جان و انیتاخانم ساعت 3 از مدرسه به خانه می ایند و در نبود من ارین پیش انهاست من به داشتن همچین  خدارا شکر میکنم . خدایا از بچه های سالمی  که به من دادید تورا شکر می نمایم. به هرحال 2قلو های من نمیتونن خودشون رو با شرایط وقف بدهند و من هم کار میکنم. اما این روزا خدارو شکر خیلی بهتر شدن . امیدوارم این وابستگی شان به من ادامه نیابد     ...
18 دی 1393

حادثه من

اگه بگین باور نمیکنم , نمیدونم چی ولی باید باور کنید ! من یعنی آرمیتا در 3 سالگی از پنجره افتادم و هنوز زنده ام ! ولی دستم شکست متأسفانه. از پنجره ی خونه ی مادر بزرگم به لطف آنیتا افتادم ! البته 1 طبقه بود فقط  من داشتم  روی صندلی میچرخیدم که آنیتا اومد و صندلی رو نگه داشت و من با کله رفتم تو باغچه . البته زیادم بد نبود آخه 1 هفته نرفتم مهدکودک     عکس دستم که شکست را ندارم وگر نه میگذاشتم   ...
18 دی 1393

فستیوال

میخوام برگردم به خاطرات گذشته برگردم . یک روز رفتیم فستیوال 2 قلوها از پیر تا جوان اونجا بودن  و ما  دوست های زیادی پیدا کردیم . دوست های بابام که دوقلو بودند هم اونجا بودند ! خلاصه خیلللللی خوش گذشت در حد عالی . چند تا عکس در فستیوال :       و خودمون ( اولی از سمت چپ من و دومی آرمیتا ) نظر یادتون نره دوستای خوبم   ...
18 دی 1393

یک روز خوب

میدونید ما امروز رفتیم پارک پردیسان که البته خدا با ما یار بود و کایت هوا کردیم و خلاصه خیلی خوش گذشت  باید از باباجونمون حسابی تشکر کنیم  بعدش هم که رفتیم رستوران و خیلی خوردیم !  ولی خوب بود ... ولی .... مامانمون نیومد بدون اون خیلی هم بد نبود ! شوخی کردم اینم از کایت ما : البته این عکسه تو تابستونه , امروز نتونستم عکس بگیریم .       ...
18 دی 1393