❤آرمیتا و آنیتا❤❤آرمیتا و آنیتا❤، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
❤وبلاگ جون❤❤وبلاگ جون❤، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

◕‿◕ خاطرات دوقلوها ◕‿◕

یادداشت مامان جونمون

دلنوشته ی مامان : من فرزندانم را خیلی  دوست دارم اما داشتن فرزندان 2قلو برای همه ی مادرها سخت است. من یک پسر هم دارم , ارین . اون اگه نبود نمیدونستم چه کار کنم. ارمیتا جان و انیتاخانم ساعت 3 از مدرسه به خانه می ایند و در نبود من ارین پیش انهاست من به داشتن همچین  خدارا شکر میکنم . خدایا از بچه های سالمی  که به من دادید تورا شکر می نمایم. به هرحال 2قلو های من نمیتونن خودشون رو با شرایط وقف بدهند و من هم کار میکنم. اما این روزا خدارو شکر خیلی بهتر شدن . امیدوارم این وابستگی شان به من ادامه نیابد     ...
18 دی 1393

حادثه من

اگه بگین باور نمیکنم , نمیدونم چی ولی باید باور کنید ! من یعنی آرمیتا در 3 سالگی از پنجره افتادم و هنوز زنده ام ! ولی دستم شکست متأسفانه. از پنجره ی خونه ی مادر بزرگم به لطف آنیتا افتادم ! البته 1 طبقه بود فقط  من داشتم  روی صندلی میچرخیدم که آنیتا اومد و صندلی رو نگه داشت و من با کله رفتم تو باغچه . البته زیادم بد نبود آخه 1 هفته نرفتم مهدکودک     عکس دستم که شکست را ندارم وگر نه میگذاشتم   ...
18 دی 1393

فستیوال

میخوام برگردم به خاطرات گذشته برگردم . یک روز رفتیم فستیوال 2 قلوها از پیر تا جوان اونجا بودن  و ما  دوست های زیادی پیدا کردیم . دوست های بابام که دوقلو بودند هم اونجا بودند ! خلاصه خیلللللی خوش گذشت در حد عالی . چند تا عکس در فستیوال :       و خودمون ( اولی از سمت چپ من و دومی آرمیتا ) نظر یادتون نره دوستای خوبم   ...
18 دی 1393

یک روز خوب

میدونید ما امروز رفتیم پارک پردیسان که البته خدا با ما یار بود و کایت هوا کردیم و خلاصه خیلی خوش گذشت  باید از باباجونمون حسابی تشکر کنیم  بعدش هم که رفتیم رستوران و خیلی خوردیم !  ولی خوب بود ... ولی .... مامانمون نیومد بدون اون خیلی هم بد نبود ! شوخی کردم اینم از کایت ما : البته این عکسه تو تابستونه , امروز نتونستم عکس بگیریم .       ...
18 دی 1393

دوباره مامان و آرمیتا

کلا" این پروییه تمومه , من خودم میدونم مامان کار میکنه به خاطر 3 تا بچه هاش راستی تا یادم نرفته بگم ما یک برادر 13 ساله داریم اسمش آرین است خب چی می گفتم ؟ آها بعد آرمیتا برمیگرده به مامان میگه : من ازت بدم میاد ! خب این یک حرف بیخود بود که البته بعدشم که من باهاش قهر  کردم . خلاصه نمیدونم چجوری بگم بهش مامان مارو خیلی دوست داره لطفا راهنمایی کنید !!! ...
18 دی 1393